تا صبح تابناک اهورایی

دل نوشته گاه کمی خصوصی تَرَک

تا صبح تابناک اهورایی

دل نوشته گاه کمی خصوصی تَرَک

در میان حجم کلمات وقتی گم شوی خودت می شوی کلمه
خودت می شوی توضیح
حتا نگاهت می شود کتاب کتاب حرف
این گم شدن را دوست دارم
این کلمه شدن را
که خدا به کلمه قسم خورده ست
آخرین مطالب
  • ۹۵/۱۱/۱۷
    82
  • ۹۴/۰۸/۰۹
    81
  • ۹۴/۰۳/۲۰
    80
  • ۹۴/۰۳/۱۷
    79
  • ۹۴/۰۱/۲۴
    78
  • ۹۳/۱۲/۱۴
    77
  • ۹۳/۰۹/۰۵
    76
  • ۹۳/۰۸/۲۰
    75
  • ۹۳/۰۷/۱۵
    74
  • ۹۳/۰۶/۲۹
    73
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۲/۰۴/۲۰
    16
  • ۹۲/۰۶/۰۴
    33
  • ۹۲/۰۳/۲۸
    12
  • ۹۳/۰۹/۰۵
    76
  • ۹۱/۱۱/۰۳
    7
  • ۹۱/۱۱/۱۸
    10
  • ۹۳/۰۷/۱۵
    74
  • ۹۱/۱۱/۱۰
    9
محبوب ترین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۱۸
    10
  • ۹۲/۰۶/۲۰
    34
  • ۹۳/۰۹/۰۵
    76
  • ۹۳/۰۸/۲۰
    75
  • ۹۲/۰۵/۰۶
    28
  • ۹۱/۱۰/۳۰
    6
  • ۹۲/۱۰/۱۵
    47
  • ۹۲/۰۳/۲۸
    12
  • ۹۱/۱۱/۱۰
    9

۴۳ مطلب با موضوع «دلنوشت» ثبت شده است

50

هیچ وقت فکر نمی کردم  "بیست و هشت"

بشود عدد عمرم!

بشود سال ِ روز هایی که گذرانده ام.

بیست و هشت سال بگذرد از اولین باری که کوچک و ضعیف دنیا آمده ام.

بیست و هشت سال بگذرد از پیر تر شدن مادرم!

از خمیده شدن پدرم!


روز هایی که فکر میکردم بیست شدن عمر چقدر دور است چقدر زیاد است ,حالا هشت سال بر آن اضافه شده است و گذرش را اینچنین

در بی حسی و شتاب , حس نکرده ام.


با هر بهاری که امده است و طراوت بخشیده است و نو کرده ,عمر من یک سال گذشته است و کهنه تر شده است و پیر تر...!


تا بگذرد!


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۰۸
مهدیه جاهد

49

بعضی وقتها که در مقابل بعضی حرف ها آدم سکوت می کند به این معنی نیست که منطق آن حرفها قانعش کرده
به این معنی ست که آن منطق اینقدر فاجعه ست که با حرف درست نمی شد لاجرم باید سکوت کرد.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۲ ، ۲۰:۴۴
مهدیه جاهد

45

آن اول ها که کرسی بوده و قصه های تعریف کردنی و فال حافظ و پند و نصیحت که ما نبودیم
بعد که شده دوران برق و کتاب خوانی و تا دیر وقت چیز نوشتن و رادیو گوش دادن ما تازه آمدیم
بعد شده دوران تلویزیون و نوار قصه و ضبط صوت و قصه  وما بزرگ شدیم
و همه ی این مدت خانواده دور هم بوده اند
کنار هم بوده اند
اصلا اصلش به این بوده که خانواده دور هم باشد
مزه اش به این بوده که سر روی زانوی بابا نشستن بین دوتا دختر اخری دعوا بشود و برادر بزرگتر آخرش بیاید و پادر میانی کند و خواهر کوچکتره را بگیرد روی زانوی خودش
تمام حیثیتش به این بوده که وقتی مادر می گوید بچه ها میوه همه بپرند کنار بخاری یا بپرند توی حیاط روی فرش کنار حوض یاتخت کنار دیوار وهندوانه بخورند و سر گل وسطش متکا توی کله هم بکوبند یا پرتغال بخورند و با پوستش روی لبه های مداد تراش تار عنکبوت درست کنند .
...
بعدش هم که اینترنت امدو وموبایل و خانواده از هم پاشید
مادر که صدا میکند هیچکس حواسش نیست
همه دارند با چند نفر دیگر دور تر ها
خیلی دور تر ها از خودشان و صدای مادرشان حرف می زنند
بی صدا بی لحن بی خانواده...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۲ ، ۰۰:۱۰
مهدیه جاهد

43


مثل آدم هایی که تکنولوژی حالشان را به هم زده ست و می خواهند روی بیاورند به غار نشینی
این جامعه های مجازی هم حالمان را به هم زده ست و می خواهم برگردم به وبلاگ نویسی

ذوق هفتگی فکر کردن به یک موضوع و انتظار شیرین باز کردن صفحه مدیریت و دیدن چند تا کامنت.
رفتن توی وبلاگ دوستان و خواندن نوشته ها و افکار شان
و انس گرفتن به قلمشان بدون این که بدانی چه کسی پشت آن قلم است
کامنت دادن به نوشته به موضوع به محتوا
نه به شخص و
به شوخی و به چت و به چقدر حال کردن با طرف

همان وبلاگ نویسی خودمان می ارزد به هزار تا لایک و پلاسی که معلوم نیست روی چه حسابی می خورد به نوشته ات.
توی این جامعه های مجازی که حتا قلمت را هم می فرساید چه برسد به روحت!

_________________________
باید شروع کنم به آب و جارو کردن وبلاگم

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۲ ، ۲۳:۰۷
مهدیه جاهد

41

از وقتی افتاده ام به ننوشتگی

فکر میکنم انگار یک تکه از شخصیتم را انداخته ام یک گوشه ای و هی دارم بهش بی توجهی میکنم

اصلا به عمد دارم توی سرش می کوبم و تحقیرش میکنم!

اخرش می ترسم این قسمت شخصیتم توی تنهایی اش دق کند و بمیرد و خاموش شود...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۲ ، ۱۹:۰۲
مهدیه جاهد

40

دو تا مرغ عشق داشتم که شدند سه تا .

یکیشان راآوردم که آن دوتا خیرسرشان بی افتند روی رقابت و جفت شوند باهم.

این دز رقابت توی وجودشان انقدر قلیان کرد که تخم کردند و جوجه هم دادند.

الان یک عدد جوجه ی زشت صورتی شکم گنده ی کور کچل عزیز کرده دارند.

به آن سومی هم اجازه جیک زدن نمی دهند.

حرف بزند جفت نر می زند کبابش می کند!

_____________________________________


سر کار رفتنم هم مثل نوشتنم و مثل بافتنی بافتنم و مثل درس خواندنم و مثل زندگی کردنم عقیم ماند.

بازاریابی دوتا فاکتور مهم می خواهد

یکی فن بیان

یکی هم صبر و بردباری

فن بیان را که هر کسی با تمرین می تواند به دست بیاورد

ولی صبر

فاکتور اصلی که من ندارم :)


__________________________________________________


بلاخره بعد از آن همه دویدن فقط شد که یکی مان به عشقش برسد

امیر حسین یک بنز خرید.

حالا ما را کشته با این بنزش و بنز سواری ش.

فکر کرده حالا پراید سوار شده اینقدر ژست می گیرد.


________________________________________________


دلم برف می خواهد

شب

و نور چراغ های توی سطح شهر

و صدای برف زیر قدم هام

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۲ ، ۱۳:۰۲
مهدیه جاهد

39

حس های زیادی دارد می زند به کله م

نه دارد می دود توی تنم

همه شان هم در تقابل هم

یکی می گوید مثل یک خانم خانه دار خوب بنشین و کارهای خانه ات را انجام بده کنارش کلی هنرمندی کن

بافتنی بباف آشپزی های جورواجور کن هر روز دکور خخانه ات را عوض کن

خیاطی یاد بگیر و هزار تا کار هنری دیگر خیر سرت دختری

یک حس هم می گوید بنشین درس بخوان با این 4 کلاس سواد به هیچ دردی نمی خوری فردا بچه ت خیلی راحت می پیچاندت توی دو سالگی و تو باید بنشینی بزنی تو ی سرت که چرا این قدر اطلاعاتت کم بوده

یا می روی توی فلان موسسه و مثل خنگ ها باید فقط نگاه کنی

یک حس هم می گوید برو سر کار مرد باش و توی این هاگیر واگیر اقتصادی فقط مصرف کننده نباش

خانه و کار خانه و هنر و درس همیشه هست

اما وقتی پول نداشته باشی ول معطلی...


از آنجایی هم که بنده کلی به توانایی های خودم ایمان دارم احتمالن همه  شان را با هم انجام دهم.

بافتنی به دست سر کلاس درس می روم که از ان طرف بودم برم سر کار



۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۲ ، ۱۵:۳۸
مهدیه جاهد

38

بعضی ها بی خودی گنده اش میکنند

بعضی ها هم بی خودی گنده می شوند...


--------------------------------------------------------

این فیلتر شکن ها هم نمی گذارند ادم به وبلاگش سر بزند

امان از این ابلیس :)))

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۲ ، ۱۰:۵۷
مهدیه جاهد

33

آن هایی که فقط بلدند "نمک به زخم" بپاشند...


نمک گیر نمی کنند کسی را

به این خیال


فقط نمک ها را حرام می کنندو "نمک به حرام" می شوند

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۱۳
مهدیه جاهد

32


نمی دانم شما به چه چیزی می گویید شخصیت

آدم متشخص برایتان چه فاکتور هایی دارد

یک آدم باید چه جور باشد که از نظر شما متشخص باشد؟


من خودم یکی از بزرگترین فاکتور هایم نحوه ی احترام گذاریش به دیگران است

هر کسی بیشتر احترام بگذارد برایم متشخص تر است حتا اگر به قول یکی از دوستان با اون مشکل شخصی داشته باشم...


یکی از رفتار هایی که توی جامعه ما از بین رفته و مثل این قیمت هایی که بالا رفتنشان حتمی و پایین امدنشان غیر ممکن است دوباره برگشتنش به جامعه انگار غیر ممکن شده همین احترام گذاشتن به دیگران است

احترام به ذهن فکر سلیقه حرف (حرف مخالف که سرمان را بخورد جدیدن ما تحمل حرف موافق را هم نداریم) موقعیت.

منظورم از موقعیت موقعیت بالا نیست

منظورم قرار گرفتن توی موقعیت های خاص است که ادم را می گذارد توی معذوریت بعضی کارها. ما بلد نیستیم یا از ذهن خودمان فراری داده ایم بلد بودنش را که به معذوریت های آدم ها توی موقعیت های مختلف احترام بگذاریم.


خلاصه این که تشخص ما رفته توی تحقیر کردن

جنگیدن و قبول نداشتن طرف مقابلمان

مثلن هر چقدر یک ادم با فضل و کمالات را ( توی هر زمینه ای ) بیشتر قبول نداشته باشیم

متشخص تر و باکلاس تریم


(اینی که می گویم با انتقاد کردن فرق دارد) انتقاد کردن اصول زندگی است اصلن باید انتقاد کنی تا بدی ها رفع شود و خوبی ها بیاید جایش بنشیند

حالا کار نداریم که گوش انتقاد پذیر هم کر شده!


خیلی شاخه به شاخه شد

اما فقط خواستم بگویم

تشخص به تحصیلات موقعیت شغلی و مالی خانه و ماشین و لباس نیست

تشخص به این است که وقتی وارد یک جمعی می شوی کسی اخم هایش را توی هم نکند. کسی دلش نلرزد که حالا ممکن است چیزی بارش شود

کسی از زخم زبان نترسد

کسی از فخر و افاده حالش بد نشود

کسی از ترس توهین شنیدن رویش را از تو برنگرداند

وگرنه مارک لباس و مکان زندگی و ماشین و حتا جدیدا مارک مایع ظرفشویی سر جهاز!!!!!!! را همه دارند همه هم می توانند با دو روز قناعت کردن بخرند حتا آن کسی که فکرش را نمی کنی.

اما اخلاق  دُر گرانی ست...

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۲ ، ۱۷:۵۲
مهدیه جاهد