ضد حال های نوشتن
اصلن همین است که بنشینی پشت مونیتور و گردنت را یک وری کج کنی تا فکری برای نوشتن به سرت بزند
وگرنه وقتی از کاغذ و قلم و کیبورد دوری که همه جور سوژه به کله ت می رسد که بنویسی و پر و بالش بدهی و حتا جذابش کنی.
این است که استاد ما می گفت همیشه یک قلم و چند برگ کاغذ _ به فراخور نوع نویسندگی تان _ دورو برتان باشد
حتا وقتی خوابید
حتا وقتی توی اتوبوس هستید
حتا وقتی توی شلوغی دارید له می شوید
حتا وقتی رویم به دیوار...
حالا فرض کنید این نصیحت را هم گوش داده اید و همه جا کاغذ دارید دنبالتان
آن جا هم فکر نکنید خوشحالید و چیزی به ذهن می رسد
اصلن همین که خیالتان راحت است چیزی همراه دارید که می تواند ذهنیاتتان را ثبت کند این ذهنیات نیامدنشان می گیرد
خوشحال هم نباشید که نوت موبایلتان هست
چون همان موقع یا موبایلتان را جا گذاشته اید یا شارژش در حد بوق بوق کردن کم است یا اصلن هنگ می کند
شکل خوبش این است که می نویسید موقع سیو کردن یا اشتباهی بجای یس سیو نو را می زنید یا یکهو می رسید مثلن به ایستگاه و باید پیاده شوید یا ناگهان تلفنتان زنگ می خورد و نیم ساعت حرف می زنید و تهش یادتان می رود که اصلن چیزی داشتید می نوشتید یا اصلن ناگهان موبایلتان را یک زورگیر اره به دست می دزدد.
خلاصه
نوشتن خوب است.
پ.ن: بدترین شکل ضد حال خوردن توی نوشتن این است که یک دفعه جلوی مدیریت وبلاگت یک ایده خوب به ذهنت می رسد و شروع میکنی تند تند نوشتن و سرت راهم بالا نمی کنی غلط هایت را بگیری می گویی بی خیال آخرش غلط گیری میکنم
سه صفحه می نویسی
حالا سرتان را بالا کنید
به به
زبان کیبورد انگلیسی بوده!
خوش بگذرانید همان موقع با آشنا کردن سرتان و دیوار
ضد حال که چه عرض کنم، نبوغ آدم زیر سوال میره در این احوالات :)
جداً چرا اینطوره، وقتی می خواهی بنویسی هیچی به ذهنت نمیاد، ولی مثلا دوساعت طول می کشه بخوابی چون یه موضوعی داره عین خوره می خوردت که اینطور بنویس، اولش این کارو بکن، آخرشو اینطور تموم کن و .. !!
یا حق