۰۹ آبان ۹۴ ، ۲۳:۴۶
81
یک وقتهایی هم می شد که حوصله نداشتم. حوصله ی هیچ کس و هیچ چیز را
تنها کاری که دلم میخواست بکنم این بود که روی زانوهای مامانم سرم را بگذارم دراز بکشم و از دنبال کردن سر انگشت های مامانم توی موهایم حظ ببرم.
حالا آیه وقتهایی که بی حوصله ست سرش را می اندازد روی زانوهایم و به نامعلومی خیره می شود.
۹۴/۰۸/۰۹