تا صبح تابناک اهورایی

دل نوشته گاه کمی خصوصی تَرَک

تا صبح تابناک اهورایی

دل نوشته گاه کمی خصوصی تَرَک

در میان حجم کلمات وقتی گم شوی خودت می شوی کلمه
خودت می شوی توضیح
حتا نگاهت می شود کتاب کتاب حرف
این گم شدن را دوست دارم
این کلمه شدن را
که خدا به کلمه قسم خورده ست
آخرین مطالب
  • ۹۵/۱۱/۱۷
    82
  • ۹۴/۰۸/۰۹
    81
  • ۹۴/۰۳/۲۰
    80
  • ۹۴/۰۳/۱۷
    79
  • ۹۴/۰۱/۲۴
    78
  • ۹۳/۱۲/۱۴
    77
  • ۹۳/۰۹/۰۵
    76
  • ۹۳/۰۸/۲۰
    75
  • ۹۳/۰۷/۱۵
    74
  • ۹۳/۰۶/۲۹
    73
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۲/۰۴/۲۰
    16
  • ۹۲/۰۶/۰۴
    33
  • ۹۲/۰۳/۲۸
    12
  • ۹۳/۰۹/۰۵
    76
  • ۹۱/۱۱/۰۳
    7
  • ۹۱/۱۱/۱۸
    10
  • ۹۳/۰۷/۱۵
    74
  • ۹۱/۱۱/۱۰
    9
محبوب ترین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۱۸
    10
  • ۹۲/۰۶/۲۰
    34
  • ۹۳/۰۸/۲۰
    75
  • ۹۳/۰۹/۰۵
    76
  • ۹۲/۰۵/۰۶
    28
  • ۹۱/۱۰/۳۰
    6
  • ۹۲/۱۰/۱۵
    47
  • ۹۲/۰۳/۲۸
    12
  • ۹۱/۱۱/۱۰
    9

۴ مطلب با موضوع «مادرانه» ثبت شده است

81

یک وقتهایی هم می شد که حوصله نداشتم. حوصله ی هیچ کس و هیچ چیز را

تنها کاری که دلم میخواست بکنم این بود که روی زانوهای مامانم سرم را بگذارم دراز بکشم و از دنبال کردن سر انگشت های مامانم توی موهایم حظ ببرم.


حالا آیه وقتهایی که بی حوصله ست سرش را می اندازد روی زانوهایم و به نامعلومی خیره می شود.



۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۲۳:۴۶
مهدیه جاهد

78

هفتم اردیبهشت قرار است بروم بهداشت محله تا واکسن شش ماهگی آیه را بزنند.

واکسن جدید پنج گانه ش را. خدا را شکر توی دو نوبت قبل تب شدید نکرد و اذیت نشد.

امیدوارم الان هم نشود.

نه به خاطر اینکه مجبورم تا صبح بالای سرش بیدار باشم که نکند یک وقت تب کند فقط بخاطر اینکه خودش ارام و راحت باشد.

 اصلا دوست ندارم دخترکم اذیت شود نه به خاطر اینکه مادرش هستم و ذات مادر دوست دارد فرزندش راحت راحت راحت باشد فقط به این خاطر که از اولی که فهمیدم هست اصلا اذیتم نکرد.

انگار بزرگ است و فهمیده. برای هر رفتارش فکر میکند. و صبور است.


یک ماهی می شود که دمر می اندازد خودش را رو زور میزند روی دستهایش بماند گردنش را می کشد و با ذوق به اطراف نگاه میکند. یک زاویه دیگر برای تماشای جهان را کشف کرد.


انگشت هایش هم که دائم توی دهانش ست. دارد لثه تخت میکند. از اول پنج ماهگی یک نوبت حریره بادام خورده یک نوبت میکس هویج و برنج و سیب زمینی. سیب هم پوره اش را خورده.

مزه ها را بجز تندی تقریبا چشیده.


حرف میزند برایم.

وقتهایی که میداند دارم دیوانه میشوم از فکر و خیال های بیهودی حرف میزند مخصوصا.صدایش را دوست دارم. 

آغووو گا گا دِ دِ ام ام

و سر آخر هم صدایش را می اندازد توی گلویش و جیغ های آوادار می کشد.



احساس می کنم جایی را که خیلی دوست دارد راه پله ها باشد. همیشه ذوق میکند و جیغ میکشد از ته دل ,قهقهه مستانه انگار.


چون میداند جایی میرود یا بیرون و توی کوچه که عاشقش ست یا خانه مامانی اش طبقه پایین.



حالا افتاده توی سنی که می شناسدم. عکس العمل نشان میدهد از حضورم از صدایم.

با چشم هایش همه چیز می خواهد. می پرسد میگوید.


حالا میداند مادرش هستم. مادری که تا پای جانش حاضر است نیاز های کودکش را برطرف کند.





۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۵۵
مهدیه جاهد

77

برای خیلی ها خیلی جالب است وقتی میگویم تصمیم گرفته ام برای ارشد درس بخوانم.
همه انگار که بگویم قرار است بچه ام را بگذارم سر راه  نگاهم میکنند.
همان هایی که به دست بچه های سه چهار ساله شان تبلت و فبلت می دهند تا دو دقیقه بیشتر بتوانند توی وایبر و لاین و کجا و کجا وقت بگذرانند.


درس خواندن یک مادر ضررش از وایبر بازی یک مادر بیشتر است؟
اینکه کودک من در سن یادگیری کتاب دست مادرش ببیند و تلاش مادرش برای بالا بردن سطح سواد خودش را ببیند بدتر از دیدن گوشی و تبلت و دائم تایپ کردن حرف های بیهوده ست؟


_____________________


امشب به رسم شب های کشیک شب آقای همسر با آیه تنها بودیم.
برای دخترم شعر می خواندم و او گوش میداد.


رود خوانی میکردیم.

ایام فاطمیه برایش  کشتی پهلو گرفته را بلند بلند می خوانم و گوش میکند. میان تلاش هایش برای قلت زدن به پهلو...






۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۳۵
مهدیه جاهد

75

14 روز از بدنیا آمدن "آیه" گذشته!

14 روز ست که محسوس مادر شده ام!

کودکم را در آغوش میگیرم

با گریه اش بی قرار می شوم و با خوابش آرام.

من

دختری که اگر نیم ساعت خوابش جا به جا میشد تمام روز بد خلق و بد اخلاق بود

حالا حاضر است صبح تا شب بالای سر نوزادش بیدار باشد و لذت ببرد و زندگی را نفس بکشد!

۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۳ ، ۱۹:۲۸
مهدیه جاهد