تا صبح تابناک اهورایی

دل نوشته گاه کمی خصوصی تَرَک

تا صبح تابناک اهورایی

دل نوشته گاه کمی خصوصی تَرَک

در میان حجم کلمات وقتی گم شوی خودت می شوی کلمه
خودت می شوی توضیح
حتا نگاهت می شود کتاب کتاب حرف
این گم شدن را دوست دارم
این کلمه شدن را
که خدا به کلمه قسم خورده ست
آخرین مطالب
  • ۹۵/۱۱/۱۷
    82
  • ۹۴/۰۸/۰۹
    81
  • ۹۴/۰۳/۲۰
    80
  • ۹۴/۰۳/۱۷
    79
  • ۹۴/۰۱/۲۴
    78
  • ۹۳/۱۲/۱۴
    77
  • ۹۳/۰۹/۰۵
    76
  • ۹۳/۰۸/۲۰
    75
  • ۹۳/۰۷/۱۵
    74
  • ۹۳/۰۶/۲۹
    73
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۲/۰۴/۲۰
    16
  • ۹۲/۰۶/۰۴
    33
  • ۹۲/۰۳/۲۸
    12
  • ۹۳/۰۹/۰۵
    76
  • ۹۱/۱۱/۰۳
    7
  • ۹۱/۱۱/۱۸
    10
  • ۹۳/۰۷/۱۵
    74
  • ۹۱/۱۱/۱۰
    9
محبوب ترین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۱۸
    10
  • ۹۲/۰۶/۲۰
    34
  • ۹۳/۰۸/۲۰
    75
  • ۹۳/۰۹/۰۵
    76
  • ۹۲/۰۵/۰۶
    28
  • ۹۱/۱۰/۳۰
    6
  • ۹۲/۱۰/۱۵
    47
  • ۹۲/۰۳/۲۸
    12
  • ۹۱/۱۱/۱۰
    9

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

78

هفتم اردیبهشت قرار است بروم بهداشت محله تا واکسن شش ماهگی آیه را بزنند.

واکسن جدید پنج گانه ش را. خدا را شکر توی دو نوبت قبل تب شدید نکرد و اذیت نشد.

امیدوارم الان هم نشود.

نه به خاطر اینکه مجبورم تا صبح بالای سرش بیدار باشم که نکند یک وقت تب کند فقط بخاطر اینکه خودش ارام و راحت باشد.

 اصلا دوست ندارم دخترکم اذیت شود نه به خاطر اینکه مادرش هستم و ذات مادر دوست دارد فرزندش راحت راحت راحت باشد فقط به این خاطر که از اولی که فهمیدم هست اصلا اذیتم نکرد.

انگار بزرگ است و فهمیده. برای هر رفتارش فکر میکند. و صبور است.


یک ماهی می شود که دمر می اندازد خودش را رو زور میزند روی دستهایش بماند گردنش را می کشد و با ذوق به اطراف نگاه میکند. یک زاویه دیگر برای تماشای جهان را کشف کرد.


انگشت هایش هم که دائم توی دهانش ست. دارد لثه تخت میکند. از اول پنج ماهگی یک نوبت حریره بادام خورده یک نوبت میکس هویج و برنج و سیب زمینی. سیب هم پوره اش را خورده.

مزه ها را بجز تندی تقریبا چشیده.


حرف میزند برایم.

وقتهایی که میداند دارم دیوانه میشوم از فکر و خیال های بیهودی حرف میزند مخصوصا.صدایش را دوست دارم. 

آغووو گا گا دِ دِ ام ام

و سر آخر هم صدایش را می اندازد توی گلویش و جیغ های آوادار می کشد.



احساس می کنم جایی را که خیلی دوست دارد راه پله ها باشد. همیشه ذوق میکند و جیغ میکشد از ته دل ,قهقهه مستانه انگار.


چون میداند جایی میرود یا بیرون و توی کوچه که عاشقش ست یا خانه مامانی اش طبقه پایین.



حالا افتاده توی سنی که می شناسدم. عکس العمل نشان میدهد از حضورم از صدایم.

با چشم هایش همه چیز می خواهد. می پرسد میگوید.


حالا میداند مادرش هستم. مادری که تا پای جانش حاضر است نیاز های کودکش را برطرف کند.





۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۵۵
مهدیه جاهد