آن اول ها که کرسی بوده و قصه های تعریف کردنی و فال حافظ و پند و نصیحت که ما نبودیم
بعد که شده دوران برق و کتاب خوانی و تا دیر وقت چیز نوشتن و رادیو گوش دادن ما تازه آمدیم
بعد شده دوران تلویزیون و نوار قصه و ضبط صوت و قصه وما بزرگ شدیم
و همه ی این مدت خانواده دور هم بوده اند
کنار هم بوده اند
اصلا اصلش به این بوده که خانواده دور هم باشد
مزه
اش به این بوده که سر روی زانوی بابا نشستن بین دوتا دختر اخری دعوا بشود و
برادر بزرگتر آخرش بیاید و پادر میانی کند و خواهر کوچکتره را بگیرد روی
زانوی خودش
تمام حیثیتش به این بوده که وقتی مادر می گوید بچه ها میوه
همه بپرند کنار بخاری یا بپرند توی حیاط روی فرش کنار حوض یاتخت کنار دیوار
وهندوانه بخورند و سر گل وسطش متکا توی کله هم بکوبند یا پرتغال بخورند و
با پوستش روی لبه های مداد تراش تار عنکبوت درست کنند .
...
بعدش هم که اینترنت امدو وموبایل و خانواده از هم پاشید
مادر که صدا میکند هیچکس حواسش نیست
همه دارند با چند نفر دیگر دور تر ها
خیلی دور تر ها از خودشان و صدای مادرشان حرف می زنند
بی صدا بی لحن بی خانواده...