تا صبح تابناک اهورایی

دل نوشته گاه کمی خصوصی تَرَک

تا صبح تابناک اهورایی

دل نوشته گاه کمی خصوصی تَرَک

در میان حجم کلمات وقتی گم شوی خودت می شوی کلمه
خودت می شوی توضیح
حتا نگاهت می شود کتاب کتاب حرف
این گم شدن را دوست دارم
این کلمه شدن را
که خدا به کلمه قسم خورده ست
آخرین مطالب
  • ۹۵/۱۱/۱۷
    82
  • ۹۴/۰۸/۰۹
    81
  • ۹۴/۰۳/۲۰
    80
  • ۹۴/۰۳/۱۷
    79
  • ۹۴/۰۱/۲۴
    78
  • ۹۳/۱۲/۱۴
    77
  • ۹۳/۰۹/۰۵
    76
  • ۹۳/۰۸/۲۰
    75
  • ۹۳/۰۷/۱۵
    74
  • ۹۳/۰۶/۲۹
    73
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۲/۰۴/۲۰
    16
  • ۹۲/۰۶/۰۴
    33
  • ۹۲/۰۳/۲۸
    12
  • ۹۳/۰۹/۰۵
    76
  • ۹۱/۱۱/۰۳
    7
  • ۹۱/۱۱/۱۸
    10
  • ۹۳/۰۷/۱۵
    74
  • ۹۱/۱۱/۱۰
    9
محبوب ترین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۱۸
    10
  • ۹۲/۰۶/۲۰
    34
  • ۹۳/۰۸/۲۰
    75
  • ۹۳/۰۹/۰۵
    76
  • ۹۲/۰۵/۰۶
    28
  • ۹۱/۱۰/۳۰
    6
  • ۹۲/۱۰/۱۵
    47
  • ۹۲/۰۳/۲۸
    12
  • ۹۱/۱۱/۱۰
    9

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

45

آن اول ها که کرسی بوده و قصه های تعریف کردنی و فال حافظ و پند و نصیحت که ما نبودیم
بعد که شده دوران برق و کتاب خوانی و تا دیر وقت چیز نوشتن و رادیو گوش دادن ما تازه آمدیم
بعد شده دوران تلویزیون و نوار قصه و ضبط صوت و قصه  وما بزرگ شدیم
و همه ی این مدت خانواده دور هم بوده اند
کنار هم بوده اند
اصلا اصلش به این بوده که خانواده دور هم باشد
مزه اش به این بوده که سر روی زانوی بابا نشستن بین دوتا دختر اخری دعوا بشود و برادر بزرگتر آخرش بیاید و پادر میانی کند و خواهر کوچکتره را بگیرد روی زانوی خودش
تمام حیثیتش به این بوده که وقتی مادر می گوید بچه ها میوه همه بپرند کنار بخاری یا بپرند توی حیاط روی فرش کنار حوض یاتخت کنار دیوار وهندوانه بخورند و سر گل وسطش متکا توی کله هم بکوبند یا پرتغال بخورند و با پوستش روی لبه های مداد تراش تار عنکبوت درست کنند .
...
بعدش هم که اینترنت امدو وموبایل و خانواده از هم پاشید
مادر که صدا میکند هیچکس حواسش نیست
همه دارند با چند نفر دیگر دور تر ها
خیلی دور تر ها از خودشان و صدای مادرشان حرف می زنند
بی صدا بی لحن بی خانواده...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۲ ، ۰۰:۱۰
مهدیه جاهد

44

ضمیر متصل غایب

ضمیر همیشه


رسیده اند به جدت

مسافران همیشه

-----------


دل هایی که حالا راهی دیارت می شوند

می روند


قدم به قدم نزدیکت می شوند

تا چهل روز دوری ت را به خواهرت سر سلامتی دهند


و ما

چاره نداریم

جز

بوسه زدن به قدم هایشان


شاید روزی ما هم

بوسه زنان بر خاکت

 بیاییم...


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۲ ، ۲۳:۲۵
مهدیه جاهد

43


مثل آدم هایی که تکنولوژی حالشان را به هم زده ست و می خواهند روی بیاورند به غار نشینی
این جامعه های مجازی هم حالمان را به هم زده ست و می خواهم برگردم به وبلاگ نویسی

ذوق هفتگی فکر کردن به یک موضوع و انتظار شیرین باز کردن صفحه مدیریت و دیدن چند تا کامنت.
رفتن توی وبلاگ دوستان و خواندن نوشته ها و افکار شان
و انس گرفتن به قلمشان بدون این که بدانی چه کسی پشت آن قلم است
کامنت دادن به نوشته به موضوع به محتوا
نه به شخص و
به شوخی و به چت و به چقدر حال کردن با طرف

همان وبلاگ نویسی خودمان می ارزد به هزار تا لایک و پلاسی که معلوم نیست روی چه حسابی می خورد به نوشته ات.
توی این جامعه های مجازی که حتا قلمت را هم می فرساید چه برسد به روحت!

_________________________
باید شروع کنم به آب و جارو کردن وبلاگم

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۲ ، ۲۳:۰۷
مهدیه جاهد

42

از نظر اون فلامینگوهایی که پشت سر سر دسته شون پرواز میکردن
تو بوران و برف بهش اعتماد کردن
و رییسشون با مخ رفت تو کابل برق
بقیه رو هم کشوند برد

جنازه همه شون سوخته و یخ زده افتاد پایین!

رییس! مراقب سوزوندن ما هستی؟ ما به تو اعتماد داریم.



___________________________________

یکی جلوی این جواد آقا رو بگیره که بره استعفا بده. فکر کنم فردا پس فردا کل فک و فامیلش رو راهی بیمارستان کنه
. هر بار که یه بحران پیش میاد یکی از اعضای خانواده ش یا خودش راهی بیمارستان میشن
خدایا از سرشون رد کن تمام بلایا رو
:|

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۲ ، ۲۲:۵۹
مهدیه جاهد

41

از وقتی افتاده ام به ننوشتگی

فکر میکنم انگار یک تکه از شخصیتم را انداخته ام یک گوشه ای و هی دارم بهش بی توجهی میکنم

اصلا به عمد دارم توی سرش می کوبم و تحقیرش میکنم!

اخرش می ترسم این قسمت شخصیتم توی تنهایی اش دق کند و بمیرد و خاموش شود...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۲ ، ۱۹:۰۲
مهدیه جاهد

40

دو تا مرغ عشق داشتم که شدند سه تا .

یکیشان راآوردم که آن دوتا خیرسرشان بی افتند روی رقابت و جفت شوند باهم.

این دز رقابت توی وجودشان انقدر قلیان کرد که تخم کردند و جوجه هم دادند.

الان یک عدد جوجه ی زشت صورتی شکم گنده ی کور کچل عزیز کرده دارند.

به آن سومی هم اجازه جیک زدن نمی دهند.

حرف بزند جفت نر می زند کبابش می کند!

_____________________________________


سر کار رفتنم هم مثل نوشتنم و مثل بافتنی بافتنم و مثل درس خواندنم و مثل زندگی کردنم عقیم ماند.

بازاریابی دوتا فاکتور مهم می خواهد

یکی فن بیان

یکی هم صبر و بردباری

فن بیان را که هر کسی با تمرین می تواند به دست بیاورد

ولی صبر

فاکتور اصلی که من ندارم :)


__________________________________________________


بلاخره بعد از آن همه دویدن فقط شد که یکی مان به عشقش برسد

امیر حسین یک بنز خرید.

حالا ما را کشته با این بنزش و بنز سواری ش.

فکر کرده حالا پراید سوار شده اینقدر ژست می گیرد.


________________________________________________


دلم برف می خواهد

شب

و نور چراغ های توی سطح شهر

و صدای برف زیر قدم هام

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۲ ، ۱۳:۰۲
مهدیه جاهد